۱۴۰۲ آبان ۱۰, چهارشنبه

جمع ، مفرد

  جمع، مفرد
آداب: ج. ادب
آفاق: ج. افق
اساطیر: ج. اسطوره
اسرار: ج. سرّ
اعماق: ج. عمق
اغراض: ج.غرض
افعال: ج.فعل
برکات: ج. برکت
تماثیل: ج. تمثیل
توابع: ج. تابع
غلّات: ج. غلّه
فضایل: ج. فضیلت
کائنات: ج. کائن
ملاهی: ج. ملهی
مظاهر: ج. ظاهر
مواعظ: ج. موعظه
نوابغ: ج. نابغه
*
دستور زبان فارسی و ترکی آذربایجانی در بلاکفا

جمع بستن کلمات در ترکی آذربایجانی

 جمع بستن کلمات در ترکی آذربایجانی
آغاجلار: ج. آغاج
آیاقلار: ج. آیاق
آرپالار: ج. آرپا
بوغدالار: ج. بوغدا
اتاقلار: ج. اتاق
ایلانلار: ج. ایلان
قاپیلار: ج. قاپی
دوداقلار: ج. دوداق
چیراغلار: ج. چیراغ
پالتارلار: ج. پالتار
قانادلار: ج. قاناد
قولاقلار: ج. قولاق
بوغازلار: ج. بوغاز
یورقانلار: ج. یورقان
ایپ لر: ج. ایپ
ایت لر: ج. ایت
اینک لر: ج. اینک
سودلر: ج. سود
گوللر: ج. گول
پیشیک لر: ج. پیشیک
چؤرک لر: ج. چؤرک

ائیلم ( فعل ) د

  ائیلم: فعل 
د

دادیخماق: مزه اش عوض شدن، بدمزه شدن ( بر اثر کهنگی)
دادینا باخماق: مزۀ چیزی را چشیدن
داداندیرماق: عادت دادن، چشته خور کردن
دادانماق: عادت کردن
دارا چکمک: به دار آویختن
داردا قالماق: در سختی گیر کردن
داراماق: شانه کردن
دارانماق: شانه شدن
دارتماق: آرد کردن، سائیدن
دارتیلماق: آسیاب شدن، با ضربه کشیده شدن
داریخماق: دلتنگ شدن
داریشماق: جمع شدن، متراکم شدن
داش داشیماق: سنگ حمل کردن، کار سخت انجام دادن
داش کسمک: سنگ بری کردن
داشینماق: اسباب کشی کردن
داشیماق: حمل کردن، بردن
داشیرتماق: لبریز کردن
دالغین اولماق: در فکر فرو رفتن

واژه نامه - آ

 فرهنگ لغات اروپایی در زبان فارسی – دکتر مهشید مشیری

فرانسوی
آباژور: لامپ، نوعی چراغ برق که دارای سرپوش است و نور را به طور غیرمستقیم می تاباند.
آبونمان: اشتراک، توافقی که برای استفادۀ منظم و مداوم از نشریه، آب ، برق، تلفن و غیره در مقابل پرداخت وجه آن صورت می گیرد.
آپارتمان: بخشی از ساختمان که مستقل دارای دو یا چند اتاق و آشپزخانه و سرویس حمّام و توالت و غیره است.
آپاندیس: مجرای فرعی رودۀکور است که در انسان و میمون ها و برخی از پستانداران در محلِّ اتّصال روده باریک و رودۀ فراخ وجود دارد. ضمیمۀ اعور
آتئیسم: بی خدایی، خدانشناس
آتلانتیک: اقیانوس اطلس
آتمسفر: جوّ، قشری از گازهای گوناگون که اطراف زمین را پوشانده است.
آتو: بهانه، دستاویز، ورق برنده
آجودان: افسری است در خدمت فرماندهان، معمولا از سرتیپ به بالا
آدرس: نشانی، مشخّصات مربوط به محلِّ کار یا زندگی
آر: واحد اندازه گیری سطح و برابر است با یک دکامتر مربع، صد متر مربع
آرتروز: جابجائی مزمن مفصل ها
آرتیشو: کنگر فرنگی، گیاهی است که به صورت بوته می روید و قسمت درونی آن به مصرف خوراکی می رسد.
آرشیتک: مهندس معمار
آرشیو: بایگانی، محلِّ نگهداری مجموعه ای از اسناد و اوراق
آرکئولوژی: باستان شناسی، علمی که به مطالعۀ آثار باستانی می پردازد.
آرم: نشانۀ گرافیکی معرّف و مشخص دولت، نهاد و موسسه
آزالیا: خرزهرۀ هندی، گیاهی است دارای گلهای سفید و صورتی
آژان: پاسبان
آژانس: بنگاه، مانند آژانس تاکسی تلفنی و غیره
آس: تک خال، ورق بازی
آسانسور: اتاقکی که به وسیلۀ برق کار می کند و به وسیلۀ آن می توان بدون استفاده از پلّه به طبقات بالا یا پایین ساختمان رفت.
آسپرین: داروی تسکین دهندۀ درد
آسترولوژی: طالع بینی، علمی خرافی برای پیشگوئی در کارهای آدمی
آسترونومی: ستاره شناسی، علم نجوم
آسفالت: نوعی قیر متراکم، برّاق و بی شکل، به رنگ سیاه و قهوه ای است که با آن سقف خانه یا کف خیابان را صاف کرده و می پوشانند.
آسم: نفس تنگی، نوعی بیماری ریوی که نشانۀ آن نفس تنگی است.

۱۴۰۲ خرداد ۶, شنبه

ضمیرهای فاعلی

 ضمیرهای فاعلی ماضی:

اوّل شخص مفرد و جمع: م ، یم = رفتم ، رفتیم
دوّم شخص مفرد و جمع: ی ، ید = رفتی، رفتید
سوّم شخص مفرد و جمع:  - ، ند = رفت، رفتند
*
ضمیرهای فاعلی مضارع:
اوّل شخص مفرد و جمع: م ، یم = می روم، می رویم
دوّم شخص مفرد و جمع: ی، ید = می روی، می روید
سوّم شخص مفرد و جمع: د، ند = می رود، می روند

*
این ضمیر می تواند به جای فعل ربطی هستم، هستی، هست، هستیم، هستید، هستند به کار رود  یا با تغییری دیگر شکل مخفّف آن باشد. مانند: خوبم. ( خوب هستم.) – در حیرتم ( در حیرت هستم.)
*
وبلاک دستور زبان فارسی و ترکی آذربایجانی - در بلاکفا

۱۴۰۲ فروردین ۳, پنجشنبه

صرف فعل ایچمک

ایچمک

ایچیرم: می نوشم
ایچیرسن: می نوشی
ایچیر: می نوشد
ایچیریک:
می نوشیم
ایچیرسیز( ایچیرسینیز):
می نوشید
ایچیرلر: می نوشند
*
ایچدیم( ایشدیم):
نوشیدم
ایچدین( ایشدین): نوشیدی
ایچدی(ایشدی): نوشید
ایچدیک( ایشدیک): نوشیدیم
ایچدیز( ایشدیز): نوشیدید
ایچدیلر( ایشدیلر): نوشیدند
*
ایچمیشدیم( ایشمیشدیم): نوشیده بودم
ایچمیشدین( ایشمیشدین): نوشیده بودی
ایچمیشدی( ایشمیشدی): نوشیده بود
ایچمیشدیک( ایشمیشدیک): نوشیده بودیم
ایچمیشدیز ( ایشمیشدیز): نوشیده بودید
ایچمیشدیلر( ایشمیشدیلر): نوشیده بودند
*
آند ایچیرم: قسم می خورم
آند ایچیرسن: قسم می خوری
آند ایچیر: قسم می خورد
آند ایچیریک: قسم می خوریم
آند ایچیرسیز: قسم می خورید
آند ایچیرلر: قسم می خورند
*
سنه آند  ایچیب: کنایه از این که تصمیم گرفته تو را تنبیه کند.
مانند:
آنام سنه آند ایچیب.
یعنی مادرم تصمیم گرفته تو را گوشمالی دهد. یا تنبیه کند.
*


بایرام سؤزلوکلری

بایرام: عید، جشن
بایرام آخشامی: شب عید
بایرام آلیش وئریشی: خرید قبل از عید، به مناسبت عید خرید کردن
بایرامدان سونرا( بایرامنان سورا): بعد از عید
بایرام ائتمک: شادی کردن، عید گرفتن
بایرام ائیله مک: جشن گرفتن
بایراملیق: عیدی، هیدۀ مخصوص عید
بایرام سفره سی: سفرۀ هفت سین
بایرام گؤروشو: دید و بازدید عید
بایرام گؤروشونه گئتمک: به دید و بازدید عید رفتن
بایرامدان بایراما( بایرامنان بایراما): ازعید تا عید، ناپیدا
بایرامدان بایراما گؤروشمک: بندرت همدیگر را دیدن
بایرامیز مبارک اولسون: عید شما مبارک
نئچه بئله بایراملار گؤره سیز: عمرتان زیاد باشد و نوروزها ببینیند

 

۱۴۰۱ اسفند ۱۶, سه‌شنبه

آذربایجان دیلینده مرکب آد بئله سینه دوزه لیر

آذربایجان دیلینده مرکب آد بئله سینه دوزه لیر


1 – ایکی آددان
ککلیک + اوتی = ککلیک اوتی ( کهلیک اوتو )

2 – بیر آددان و بیر اک دن
داش + لیق = داشلیق
دمیر + چی = دمیرچی

3 – بیر آد و بیر ائیله مدن
گلین + بوغان = گلین بوغان
گونه + باخان = گونه باخان

4 - ایکی ائیله مدن  
گئدن + گلن = گئدن گلن 
آل + وئر = آل وئر 

5- بیر آد و بیر صیفت دن
کور + اوغلو = کور اوغلو
قارا + چمن = قاراچمن

6 – بیر ائیله م و بیر اک دن
یاز + ی = یازی
که س + ه ر = که سه ر( کَسَر )

7 – بیر آد و بیر سایی دان
ایکی + قولاق = ایکی قولاق
اون + گون = اون گون


اسم: آد

 اسم: آد

آد: او سؤزلوکدور کی اونون وسیله سیله بیر کیمسه نی، بیر زادی، و ... آدلاندیریروخ 
داش، ائو، اولدوز
ساده آد: یالقیز بیر پارچا سؤزدن دوزه لیب 
آت ، آغاج ، سو ، قوش
*
اسم جنس: اسم جنس به افراد همجنس دلالت می کند. مثل دیشی( ماده) – ائرکک ( نر )
*
اسم خاص: اسم خاص برای نامیدن اشیا و موجودات خاص به کار می رود. مثل تبریز – سهند – آجی چای
*
اسم ذات: اسمی مستقل است. مثل چشمه( بولاق)
*
اسم معنی: اسمی است که وجودش وابسته به دیگری باشد. مثل باشاراجاق ( توانایی)
*
اسم مفرد:
اسمی است که به یک فرد دلالت دارد. مثل قویون( گوسفند)
*
اسم جمع: اسمی است که بیش از یک نفر را نشان می دهد. مثل قویونلار( گوسفندان) – ایت لر( سگ ها )
*
اسم جامد: اسمی است که از کلمۀ دیگر گرفته نشده است. مثل باش( سر) – دیش ( دندان)
*
اسم مشتق: اسمی از که از کلمۀ دیگر گرفته شده است. مثل آنلاق( فهم )
*
مرکب آد:  او آدا دییه روخ کی ایکی یادا ایکی پارچا سؤزدن چوخنان دوزه لیب )  
خیر خواه ( خیر + خواه = خیرخواه )
تیرآهن ( تیر + آهن = تیرآهن )
که کلیک + اوتی = که کلیک اوتو ( کاکوتی )

جملۀ مُوَّول:

  

جملۀ مُوَّول: کلمۀ مُوَّول اسم مفعول از مصدر تاویل« به معنای شرح داده شده» است. از این جهت برای این نوع جمله استفاده می شود که تمام اجزای جمله در حقیقت به عنوان یک کلمه در نظر گرفته شده که تاویل می شود. مانند: کتابی که – خواندنی است – خریدم.
خواندنی است، با این که جمله است، اما کار یک صفت را انجام می دهد. در حالی که می توانیم« کتابی خواندی خریدم.» بگوییم.
جمله های مُووّل ممکن است به جای این کلمات به کار روند.
1 – صفت
دلی که غیب نمای است وجام جم دارد
ز خاتمی که از او گم شود چه غم دارد « حافظ»
2 – بدل
فردوسی که بزرگترین شاعر حماسه سراست، شاهنامه را به نظم آورد.
3 – قید زمان
چو برگشت شب، گرد کرده عنان
سپیده برآمرو رخشان سنان
نشست از برِ تختِ زر، شهریار
بشد پیش او فرّخ اسفندیار« دقیقی»
4 – قید مکان یا زمان
چون دو لشکر رویاروی خود رسیدند، نبرد آغاز شد.
5 – قید شرط
گرت از دست برآید، دهنی شیرین کن.
6 – قید تشبیه
ز روی بادیه برخاست گردی
که گیتی کرد همچون خزِّ ادکن
چنان کز روی دریا بامدادان
بخارِ آب ریزد ماهِ بهمن« منوچهری»

جملۀ پیرو

 جمله های پیرو چند عمل انجام می دهند:

1 – شرط انجام فعل اصلی را نشان می دهند. مانند: اگر کوشش کنی، موفّق خواهی شد.
2 – گاهی علّت انجام فعل اصلی را بیان می کنند. مانند: چون درس نخواندی، در امتحان قبول نشدی.
3 – برای یکی از اجزای اصلی جمله صفت هستند. یعنی دربارۀ یکی از اجزای جمله توضیح می دهند. مانند: او که ساعِ خود را خیلی دوست داشت، گم کرد.
*

جملۀ اصلی یا پایه

 بیا تا گل برافشانیم

بیا « پایه» - تا « ربط» - گل برافشانیم « پیرو» است.
*
چون گل در بهار بشکفد، زیبایی بهار دوچندان می شود.
در جملۀ بالا، « زیبایی بهار دو چندان می شود.» جملۀ اصلی یا پایه است. چون بخش اصلی کلام مربوط به آن است.
*

نشانه های جملۀ مرکّب

 نشانه های جملۀ مرکّب: هرگاه یکی از این حروف در کلام باشند، نشانۀ جملۀ مرکّب است و جملۀ پس از آن، پیرو است.

اگر- گر – ار – ارچه – اگرچه – چنانچه – چونکه – چون – چو – تا – با آنکه – با اینکه – با وجود آنکه – با وجود اینکه – زیرا – ازیرا – از آنکه – هرچند که

جملۀ سادۀ مستقل - جملۀ سادۀ ناقص

 

جملۀ سادۀ مستقل: جمله ای است که تنها یک فعل دارد و مفهوم آن نیز کامل است و از لحاظ معنی نیز وابسته به جمله ای دیگر نیست.

مانند: کتاب خواندن مفید است.
*
جملۀ سادۀ ناقص: گاهی ممکن است جمله ای ساده با یک فعل گفته شود که از لحاظ ساختمان لفظی کامل باشد، اما از جهت معنی با جمله ای دیگر ارتباط مستقیم داشته باشد، چنانچه شنونده بعد از پایان جمله منتظر بماند که جمله ای دیگر برای درک نتیجۀ جملۀ نخستین گفته شود.
مانند: « چون خورشید برآمد» این جمله از لحاظ ساختمان لفظی کامل است. اما نمی دانیم که وقتی خورشید برآمد چه خواهد شد؟
*

جملۀ پرسشی تاکیدی

  جمله پرسشی تاکیدی جمله پرسشی تاکیدی یک نوع جمله سوالی است که در حقیقت پرسشی در آن مطرح نیست. بلکه شکل پرسش ، نکته ای را که در جمله است ت...