زدن: شکار کردن (دو آهو زدم)
زدن: دزدیدن (کیفش را زدند)،
زدن: کم کردن (صد تومان از حقوقم زدند)،
زدن: بازی کردن (یک دست
شطرنج زدیم)،
زدن: نوشیدن (بعدش عرق زدیم)،
زدن: دود کردن (یک بست تریاک زدیم)،
زدن: ناگهانی در
آمدن (پنجره را که باز کردم، سوز و سرما زد تو)،
زدن: با شتاب رفتن (زد به کوچه)،
زدن: پیش
آمدن (زد و یک روز بازرس آمد)، ا
زدن: ز مسیر منحرف شدن (به بیراهه زدن، به کوه زدن)،
زدن: جدی اقدام کردن (حسن می زند تا کار به تری پیدا کند)،
زدن: بدبخت و بیچاره کردن(او را
خدا زده است)،
زدن: گزیدن مار یا عقرب یا زنبور
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر