۱۴۰۴ آبان ۲۸, چهارشنبه

جملۀ اسمیّه یا جملۀ اسنادی

جمله اسمیه جمله ای است که در آن ، خبری را که یک عمل نیست ، به نهاد جمله نسبت می دهیم. خبر در این گونه جمله ها یک اسم یا یک حالت است .

مثال:

این جا سرد است. سرد  حالت است.

این کتاب است . کتاب اسم است.

در جمله اسمیه حداقل سه نقش وجود دارد. در جمله یک خبر مطرح می شود که این خبر درباره چیزی است و نیز نقشی که خبر را به صاحب آن ، ربط می دهد.

*

نقش های اصلی در جملۀ اسمیّه :

مسند الیه: چیزی که درباره آن خبری می دهیم

مسند: خبری که نسبت داده می شود.

رابطه یا فعل ربطی: کلمه ربط دهند

*

طرز یافتن مسند در جمله اسمیّه

 طرز یافتن مسند در جمله اسمیّه

در جمله اسمیه اول فعل را پیدا می کنیم . بعد به کمک فعل مسند را پیدا می کنیم.

مثال :

او معلم است.

این سوال را مطرح می کنیم. ( او چیست؟ یا او کیست ؟ یا او چگونه است؟) در این سوال جواب ما مسند است.

سوال : او کیست ؟ یا او چه کاره است؟

جواب : معلم ( معلم در جمله فوق مسند است.)

این کتاب مال من است. ( مال من )

کودک مشغول عروسک بازی است. ( عروسک بازی )

من در حال خواندن بودم. ( در حال خواندن )

من در حال نوشتن هستم . ( در حال نوشتن )

این کار مخصوص شماست. ( مخصوص شما )

او در حال گریستن بود. ( در حال گریستن )

منت خدای راست. ( خدای را )

در رزمگاه ایمان ، مردانه در ستیزند. ( در ستیز )


جملۀ اسمیّه - جملۀ فعلیّه

جملۀ فعلیّه جمله ای است که در آن اغلب، یک عمل انجام می شود. ( یا انجام نمی شود.

مانند:
با او حرف زدم.
با او حرف نزدم.
به خانه رفتم.
به خانه نرفتم
*
جملۀ اسمیّه جمله ای است که در آن یک نام یا یک حالت به چیزی یا کسی نسبت داده می شود.
مانند:
او نویسنده است.
کار او آشپزی است.
*

صرف مصدر - آراستن


بن ماضی: آراست
بن مضارع: آرا(ی)
اسم مصدر: آرایش
پسوند: انجمن آرا - جهان آرا - عالم آرا
ماضی ساده: آراستم - آراستی - آراست - آراستیم - آراستید - آراستند
مضارع ساده: آرایم - آرایی - آراید - آراییم - آرایید - آرایند
مستقبل: خواهم آراست - خواهی آراست - خواهد آراست - خواهیم آراست - خواهید آراست - خواهند آراست
ماضی استمراری: می آراستم - می آراستی - می آراست - می آراستیم - می آراستید - می آراستند
ماضی نقلی: آراسته ام - آراسته ای - آراسته است - آراسته ایم - آراسته اید - آراسته اند
ماضی بعید: آراسته بودم - آراسته بودی - آراسته بود - آراسته بودیم - آراسته بودید - آراسته بودند
ماضی ابعد: آراسته بوده ام - آراسته بوده ای - آراسته بوده است - آراسته بوده ایم - آراسته بوده اید - آراسته بوده است
ماضی ملموس: داشتم می آراستم - داشتی می آراستی - داشت می آراست - داشتیم می آراستیم - داشتید می آراستید - داشتند می آراستند
ماضی التزامی: آراسته باشم - آراسته باشی - آراسته باشد - آراسته باشیم - آراسته باشید - آراسته باشند
امر: بیارا(ی) - بیارایید
نهی:میارا(ی) - میارایید
*
با اقتباس ازکتاب: فرهنگ مصدرهای فارسی و مشتقّاتِ آن
نوشتۀ: پرویز صالحی( بختیار)

*
این کتاب را می توانید از سایت کتابناک که به صورت پی دی اف است، دانلود کنید.

صرف مصدر آزردن

 آزردن

بن ماضی: آزرد
بن مضارع: آزار
اسم مصدر: آزارش
حاصل مصدر: آزردگی
صفت فاعلی: آزارنده
صفت مفعولی: آزرده
صفت لیاقت: آزردنی
صفت مرکّب: آزارمند
اسم: آزار
نوع: متعدّی، خاص
پسوند - مانند: دل آزار، مردم آزار
زمان حال: می آزارم - می آزاری - می آزارد - می آزاریم - می آزارید - می آزارند
ماضی ساده : آزردم - آزردی - آزرد - آزردیم - آزردید - آزردند
ماضی نقلی: آزرده ام - آزرده ای - آزرده است - آزرده ایم - آزرده اید - آزرده اند
ماضی بعید: آزرده بودم - آزرده بودی - آزرده بود - آزرده بودیم - آزرده بودید - آزرده بودند
ماضی ابعد: آزرده بوده ام - آزرده بوده ای - آزرده بوده است - آزرده بوده ایم - آزرده بوده اید - آزرده بوده اند
مضارع ساده: آزارم - آزاری - آزارد - آزاریم - آزارید - آزارند
مستقبل ( آینده ): خواهم آزرد - خواهی آزرد - خواهد آزرد - خواهیم آزرد - خواهید آزرد - خواهند آزرد
امر: بیازار  
نهی: میازار
*

جمع بستن کلمات عربی


مَناصب: جمع مَنصَب
عیوب: جمع عیب
عوالم: جمع عالم ، حیطه ها
عوارف: جمع عارف
عواصف: جمع عاصفه، بادهای تند
عوارف: جمع عارف، نیکی ها
عواصم: جمع عاصمه، بازدارنده ها
عواید: جمع عایده، درآمدها
عهود: جمع عهد، پیمان ها
عقاید: جمع عقیده،نظر، اندیشه
عقارب: جمع عقرب
عُقبان: جمع عقاب
عقلا: جمع عاقل
عرفا: جمع عارف
عقود: جمع عقد، پیمان ها

کلمه ها و ترکیب های تازه

آتش پاره: پارۀ آتش
آتشپاره: بسیار زرنگ
*
بی جا: بدون جا و مکان
بیجا: بی مورد
*
بی خود: بی اراده و از خود رها شده
بیخود: بیهوده
*
چرا؟: برای چی؟
چه را؟: 
چه چیزی را؟
*


دکترحسن احمدی گیوی - دکتر حسن انوری

دکتر حسن انوری: متولد 1312 در شهرستان تکاب آذربایجان غربی

دکتر حسن احمدی گیوی: متولد 1306 در گیوی، استان اردبیل، درگذشت 26 اردیبهشت 1391
کتاب مشترک: دستور زبان فارسی دو جلدی
*
دکتر حسن احمدی، دکتر حسن انوری، از شما استادان بزرگ سرزمینم سپاسگزارم که کتاب » دستور زبان فارسی » دو جلدی، سبب شد این وبلاک را شروع کنم. مطالب این وبلاک منبع خوبی برای علاقمندان به دستور زبان فارسی و دستور زبان ترکی آذربایجانی است.
دکتر حسن انوری، هر کجا هستی سلامت و سربلند و شاد باشی.
دکتر حسن احمدی گیوی، روحت شاد و مکانت بهشت برین.

۱۴۰۴ آبان ۲۵, یکشنبه

واژه ها - پ

 پ
پا از پا برداشتن: حرکت کردن
پا از کفش کسی بیرون کشیدن: از دخالت در امور دیگران دست برداشتن
پا به جهان گذاشتن: به دنیا آمدن
پا به سن گذاشتن: به میان سالی رسیدن
پا به فرارر گذاشتن: گریختن
پا پیش گذاشتن: دست به کار شدن
پا در دامن کشیدن: کناره گیری و گوشه گیری کردن
پا سبک کردن: وضع حمل کردن
پا سست کردن: این پا و آن پا کردن، شک و تردید نشان دادن
پا قرص کردن: موقعیت خو.د را در جایی محکم کردن
پا فشاری کردن: اصرار کردن
پای کوبیدن: رقص کردن
پا گذاشتن: وارد شدن

آرایه های ادبی

شعر یا نوشته ای که عناصر تخیل در آن به کار رفته باشد ، خیال انگیز و دارای زیبایی ادبی است. بعضی از انواع این عناصر عبارتند از :

تشبیه - جان بخشیدن به اشیا - استفاده از تعبیرهای مناسب ، تضاد و سجع.

به این عناصر در اصطلاح آرایه های ادبی می گوییم.

متن های تعلیمی

متن های تعلیمی، با هدف آموزش و اندرز، نوشته شده اند و از این رو خواننده باید آهنگ و لحن متناسب با فضای تعلیمی را راعایت کند. در لحن تعلیمی، خواننده با حفظ روحیه نیک اندیشی و خیرخواهی نرمی و ملایمت را به کار می گیرد. حفظ آرامش و نرم گفتاری، بر تاثیر کلام اندرزی می افزاید

انواع گزارش

 انواع گزارش

بعضی از گزارش ها رسمی و اداری اند. برای اداره یا سازمان دولتی نوشته می شوند.
بعضی از گزارش ها غیر اداری اند. مثل گزارش یک سفر یا بازدید و غیره.
گزارش ها ممکن است دوره ای و مرتّب باشند. مثل گزارش روزانه یا هفته ای
بعضی گزارش ها ممکن است موردی و اتّفاقی باشند. مثل گزارش های خبری روزنامه ها

واژه آموزی

با سواد: کسی که سواد دارد.
با خبر: کسی که از چیزی خبر دارد.
با ارزش: چیزی که ارزش دارد.
با ادب: کسی که ادب دارد. کسی که مودب است.
باهوش: کسی که هوش دارد.
با حال: خوشایند
با خدا: خداشناس، دیندار
بار انداختن: بار را روی زمین ذاشتن
بار کشیدن: باررا حمل و. نقل کردن
بار انداز: محل تخیله ی بار
بار بر: کسی که بار  می برد.
بارکش: جا به جا کننده ی بار
با روح: همراه با احساسی قوی
باروری: سود دهی
با ریشه: با اصل و نسب